شعر شب ۱۹ مرداد ۹۷
در فراسوی مرزهای تنت تو را دوست میدارم.
آینه ها و شب پره های مشتاق را به من بده
روشنی و شراب را
آسمان بلند و کمان گشاده ی پل
پرنده ها و قوس و قزح را به من بده
و راه آخرین را
در پرده ای که می زنی مکرر کن.
در فراسوی مرزهای تن ام
تو را دوست می دارم.
در آن دور دست بعید
که رسالت اندامها پایان میپذیرد.
و شعله و شور تپش ها و خواهش ها
به تمامی
فرو می نشیند٬
و هر معنا قالب لفظ را وامیگذارد
چنان چون روحی
که جسد را در پایان سفر٬
تا به هجوم کرکس های پایانش وانهد...
در فراسوهای عشق٬
تو را دوست میدارم
در فراسوهای پرده و رنگ.
در فراسوهای پیکرهایمان
با من وعده ی دیداری بده..
تقدیم به پناهگاه من بعد از خدا❤💋
********
محمدم این شعر شب رو یادته واست فرستادم ؟؟؟؟
چقدر خوشت اومد
واااای چه خاطره هایی باهم رقم زدیم
)()((()())())))(())(
ساعت۰۴:۴۴ بامداد
[ بازدید : 699 ] [ امتیاز : 3 ] [ امتیاز شما : ]