شعر شب ۱۳ تیر ۹۷
آری آغاز . دوست داشتن است
گرچه پایان را نا پیداست
من به پایان دگر نیندیشیدم
که همین دوست داشتن . زیباست
*************
ساعت ۰۳:۴۹ بامداد
[ بازدید : 533 ] [ امتیاز : 3 ] [ امتیاز شما : ]
آری آغاز . دوست داشتن است
گرچه پایان را نا پیداست
من به پایان دگر نیندیشیدم
که همین دوست داشتن . زیباست
*************
ساعت ۰۳:۴۹ بامداد
عاشقی دلخسته ام از عشق جدایم نکنید
جز همان عاشق دل خسته صدایم نکنید
سالها از اتش عشق سوختم و ساختم
باز هم همسفر خاطره هایم نکنید
دل من با غم جانان گره خورده ست دگر
ارزوی شب پیوند برایم نکنید
به خدا عشق گنه نیست عزیزان اخر
از میان همه انگشت نمایم نکنید
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،
ساعت ۰۱:۵۲ بامداد
به چشمانم نگاهی کن ، مرا گر دوست می داری
که می بارد ز چـــشمانت ، نشاط و شور بسیاری
به چشمانم نگاهی کن ، که من مــشتاق دیدارم
قسم بر تار گیسویت ، تو را من دوســت می دارم
*****************
دوستت دارم ❤❤❤❤
؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛
ساعت ۰۳:۴۲ بامداد
دوری ز منو زدوریت می سوزم
نزدیک منی ز آتشت می سوزم
پس من چه کنم چه خاک بر سر ریزم
از دیدن و از ندیدنت می سوزم
****************
ساعت ۰۳:۵۵ بامداد
اگر سفر بروی بی خبر، زبانم لال
بمانده آهِ دلم پشت در، زبانم لال
هزار سال گذشت از قرار دیدنمان
تو رفته ای كه نیایی مگر؟ زبانم لال
مگر نه اینكه تو خورشید آسمان منی
چگونه شبم بی تو شد سحر؟ زبانم لال
هنوز مانده بفهمم تو شاعرم كردی
نگفتم از تو، از این بیشتر؟ زبانم لال
بگو كه دل بكنم از تمام آدم ها
نگو فقط ز تو، ... تو یك نفر، .... زبانم لال
زده ست چوب حراج این غزل به احساسم
تو را اگر كه نبینم؟...... اگر...؟ زبانم لال
********************
ساعت ۰۳:۴۰ بامداد
روزی سپری شد به امیدی که شب آید
شب آمد و دیدم به دلم تاب و تب آمد
ای دوست دعا کن من بیچاره مبادا
در حسرت دیدار تو جانم به لب آید
(((((((((((((((())))))))))))))
ساعت ۰۳:۴۰ بامداد
لب بر لبم بنه بنوازش دمی چو نی
تا بشنوی نوای غزلهای دلکشم
ساز صبا بناله شبی گفت شهریار
این کار تست من همه جور تو می کشم
--------------------
ساعت ۰۲:۲۴ بامداد
در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم
عاشق نمی شوی که ببینی چه می کشم
با عقل آب عشق به یک جو نمی رود
بیچاره من که ساخته از آب و آتشم
$$$$$$$$$$$$$$$$
ساعت ۰۱:۵۲ بامداد
به چشمک اینهمه مژگان به هم مزن یارا
که این دو فتنه بهم می زنند دنیا را
چه شعبده است که در چشمکان آبی تو
نهفته اند شب ماهتاب دریا را
تو خود به جامه خوابی و ساقیان صبوح
به یاد چشم تو گیرند جام صهبا را
کمند زلف به دوش افکن و به صحرا زن
که چشم مانده به ره آهوان صحرا را
به شهر ما چه غزالان که باده پیمایند
چه جای عشوه غزالان بادپیما را
فریب عشق به دعوی اشگ و آه مخور
که درد و داغ بود عاشقان شیدا را
هنوز زین همه نقاش ماه و اختر نیست
شبیه سازتر از اشگ من ثریا را
اشاره غزل خواجه با غزاله تست
صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را
به یار ما نتوان یافت شهریارا عیب
جز این قدر که فراموش می کند ما را
***************
ساعت ۰۳:۵۵ بامداد
نالدم پای که چند از پی یارم بدوانی
من بدو میرسم اما تو که دیدن نتوانی
من سراپا همه شرمم تو سراپا همه عفت
عاشق پا به فرارم تو که این درد ندانی
چشم خود در شکن خط بنهفتم که بدزدی
یک نظر در تو ببینم چو تو این نامه بخوانی
به غزل چشم تو سرگرم بدارم من و زیباست
که غزالی به نوای نی محزون بچرانی
از سرهر مژه ام خون دل آویخته چون لعل
خواهم ای باد خدا را که به گوشش برسانی
گر چه جز زهر من از جام محبت نچشیدم
ای فلک زهر عقوبت به حبیبم نچشانی
از من آن روز که خاکی به کف باد بهار است
چشم دارم که دگر دامن نفرت نفشانی
اشکت آهسته به پیراهن نرگس بنشیند
ترسم این آتش سوز از سخن من بنشانی
تشنه دیدی به سرش کوزه تهمت بشکانند
شهریارا تو بدان تشنه جان سوخته مانی
^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^
ساعت ۰۴:۳۸ بامداد
*********